لحظات عاشقی من
دلم را ربودی به چشمان سیا خویش چطور شد که صید کردی دلم را؟ همیشه می پرسم از دل بی پروای خویش ای صیاد دل من تو چقدر زرنگی که به تو سپردم دل و دین و دنیای خویش امروز با تو بودنم برایم یک عالم است من ندارم پروای فردای خویش یک لحظه بودنت با من فرصتیست تا حکایت کنم برایت از غمهای خویش
نظرات شما عزیزان:
آنقدر محو تو گشتم که ندارم سودای خویش
Power By:
LoxBlog.Com |